عشق.خون.مرگ
صدا پاشنه کفش و استخوان در گوشم نجوا میکند . بی صدا اشک میریزم و ناله میکنم همه درد ها فراموش شدند اما درد کودکم
زهره میخندد
چشمانم میسوزند
گلویم درد میکند
به چاقو و دستم نگاه میکنم
نمیتونم همینجوری بمیرم
.الکی خودتو نکش بچت مرده به دنیا اومد
+نه امکان نداره . تو کشتیش
.شاید
و پشت حرفش پوزخندی تلخ میزند
نمیتونم همینجوری بمیرم
نفس عمیق میکشم
به دستانم نگاه میکنم یا حالا یا هیچ وقت دیگر. برا به اغوش کشیدن خواهم مرد اما مهم نیست
زهره به سمت در میرود
از جات جم نخور تا من بیام
انگشتانم شصتم را بلند میکنم به ان ها خیره میشوم
دستم را به جلو حرکت میدهم و سپس با تمام قدرت که در وجودم مانده است دستم را بیرون میکشم.
فتا مقداری در دستم فرومیرود سپس متوقف میشود
دوباره ان را خارج میکنم تمام این مدت لبم را گاز میگیرم دوباره از نوع کارم را ادامه میدهم نباید صدایم بیرون برود . بی صدا ناله . اشک میریزم
اینبار اهی کوچک از گلویم خارج میشود
به شصت سمت سمت راست نگاه میکنم
تا میایه استخوان بریده شده است
و سمت چپ مقداری دیگر تمام است
برای بار سوم با تمام توان دستم را به بیرون میکشم
صدای شکستنی میاید
به سمت چپ نگاه میکنم شکسته است
دست راستم رها شده است
به دستانم نگاه میکنم
سپس نگاهم به جای خالی شصتم بر میگردد
درد خود را در وجودم میپیچاند
نمیتوانم فریاد بزنم جیغ بکشم. یا حتی دردم را بیرون بریزم فقط بی صدا اشک میریزم
نمیدانم برای چه درد میکشم برای زندگی که تنها امیدم، بچه ام مرده به دنیا امد و کشته شد
داستان ترسناک امیر رضا از تجربیاتش
داستان ترسناک گروه ضد شیطان قسمت 8
میکنم ,درد ,دستم ,تمام ,بیرون ,سمت ,دستم را ,بی صدا ,نگاه میکنم ,را به ,با تمام
درباره این سایت