عشق.خون.مرگ

دقیه ها سپری شدند و اشک هایم مانند قطره های باران بر روی زمین سرد ریختند

من ضعیف بودم. احمق بودم. چرا.چرا این کار با من میکنی؟ خدا  من هیچ کاری نکردم. گناهی نکردم من لایق این قدر درد و رنح نیستم.چشمانم میسوخت. رد قطرات اشک روی صورتم خشک شده بود. چشمانم قرمز شده بود بازتاب خودم را در مانیتور میدیدم.

ادامه مطلب

داستان ترسناک امیر رضا از تجربیاتش

داستان ترسناک عشق خون مرگ

داستان ترسناک مسیح قرن ۲۱

داستان ترسناک گروه ضد شیطان قسمت 8

داستان  عشق.خون.مرگ قسمت 31

داستان ترسناک عشق.خون.مرگ قسمت 32

داستان ترسناک عشق.خون.مرگ قسمت قسمت 33

چشمانم ,عشق ,نکردم ,اشک ,روی ,خون ,عشق خون ,شده بود ,خون مرگ ,چشمانم میسوخت ,نیستم چشمانم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روح الله مهرجو کارشناس ارتباطات و پژوهشگر حوزه اجتماعی دنیای از خوشمزه ها مجله ديدني خرید اینترنتی raz-movafaghiyat sampashbashi سایت درسی نیکی دلنوشته زیبا و خاص وبگاه تخصصی اخبار تحلیلی دنیای از خوشمزه ها