عشق.خون.مرگ
یا برای انتقام که پایانش خواهم مرد
جای انگشتانم ذوق ذوق میکند
لب بالایم را رها میکنم
طعم گلس خون در دهانم میپیچد
در اتاق باز میشود و زهره وارد اتاق میشود
به شکمم خیره میشوم که اینک با نخی سیاه به هم متصل است . هر لحضه که میگذرد سوزش ان بیشتر میشود
داستان ترسناک امیر رضا از تجربیاتش
داستان ترسناک گروه ضد شیطان قسمت 8
خون ,ذوق ,عشق ,اتاق ,خیره ,هم ,عشق خون ,به هم ,سیاه به ,هم متصل ,متصل است
درباره این سایت